|
||
یک روز گرم تابستان، با مهدی و چند تا از بچه های محل سه تا تیم شده بودیم و فوتبال بازی می کردیم. تیم مهدی یک گل عقب بود و عرق از سر و روی بچه ها می ریخت. بچه ها به مهدی پاس دادند که او هم فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد؛ در همین لحظه حساس به یک باره مادر مهدی آمد و گفت : آقا مهدی برای ناهار نون نداریم ؛ برو از سر کوچه نون بگیر مادر.. مهدی که توپ را نگه داشته بود ، دیگر ادامه نداد . توپ را به هم تیمی اش پاس داد و دوید سمت نانوایی... |
||
تاریخ و زمان انتشار: شنبه 10 فروردین 1398 |
||
تهیه و تنظیم: شفیق فکه | ||
منبع : شبکه ایثار |