|
||
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من ای شاخهها آبست تو وی باغ بیپایان من پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من ای آن بیش از آنها ای آن من ای آن من اندیشهام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من بر بوی شاهنشاه من هر لحظهای حیران من بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من ای ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم آمده که رهزنم بر سر گنج شه زنم آمدهام که زر برم زر نبرم خبر برم گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم در هوس خیال او همچو خیال گشتهام وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم
|
||
تاریخ و زمان انتشار: چهار شنبه 19 بهمن 1390 |
||
تهیه و تنظیم: شفیق شهید | ||
منبع : بصیرت دل |