ای برادر خاک ماوای تو نیست این سرای عاریت جای تو نیست بره آهویی ز مادر دور شد از چمیدن در چمن مهجور شد از بیابان تا بیابان گام زد ضجه ها هر بامداد و شام زد از قضا با ماده گرگی یار شد شیر او نوشید تا پروار شد بره آهو با عدو سر کرده بود زو خیال روی مادر کرده بود گفت با خود کاین همان مام منست شیر گرمش شربت کام منست بی خبر کان گرگ بود آهو نبود وانکه باید مادری کرد او نبود در کنار دشمن از خوشباوری داشت از گرگ انتظار مادری روزی آخر گرگ بر آهو پرید سینه و قلب و تهیگاهش درید روزها بر بره آهو شام داد تا طعام گرگ خون آشام شد ما و تو هستیم آن آهوی دشت همچو آن آهوست ما را سرگذشت ما که روزی جا به جنت داشتیم چاه دنیا را بهشت انگاشتیم گرچه از آفات دنیا خسته ایم باز هم بر رنج آن دل بسته ایم با خود انگاریم دنیا مادر است ای عجب این قصه ما را باور است غافل از آن کاین همان گرگست و بس عاقبت مارا درد در یک نفس می خوراند تا گرانبارت کند بهر صید خویش پروارت کند مست خشمی مست دل مست فریب طعمه ی دنیا شوی اما قریب وای اگر دنیا تو را غافل کند حلق و جلق و دلق تو کامل کند آن زمان خود طعمه ی دنیا شوی بی خبر از جنت الماوا شوی ما بهشتی بوده ایم ای بی خبر رخت خود زین دامگه بیرون ببر اسب همت را از این میدان بتاز بر تن خود بال پروازی بساز ای بهشتی روی آور در بهشت دل منه چون کودکان بر خاک و خشت از خداییم ای رفیق با صفا بازگشت ما بود سوی خدا پاک شو تابشنوی بانگ از درون گویدت کانا الیه راجعون |